خدا گفت:لیلی یک ماجراست ماجرایی اکنده از من
ماجرایی که باید بسازیش
شیطان گفت:تنها یک اتفاق است بنشین تا بیفتد
انان که حرف شیطان را باور کردند نشستند
و لیلی هیچ گاه اتفاق نیافتاد
مجنون اما بلند شد رفت تا لیلی را بسازد
خدا گفت:لیلی درد است،درد زادنی نو،تولدی به دست خویشتن
شیطان:گفت اسودگی است،خیالی است خوش
خدا گفت:لیلی رفتن است عبور است و رد شدن
شیطان گفت:ماندن است و فرو ریختن در خود
خدا گفت:لیلی جستجو است،لیلی نرسیدن است و بخشیدن
شیطان گفت:خواستن است،گرفتن و تملک
خدا گفت لیلی سخت است ، دیر است و دور از دست
شیطان گفت:ساده است ، همین جاست و دم است
و دنیا پر شد از لیلی های زود،لیلی های ساده اینجایی،لیلی های نزدیک لحظه ای
خدا گفت:لیلی زندگی است، زیستنی از نوع دیگر
لیلی جاودانه شد و شیطان دیگر نبود
مجنون زیستنی از نوع دیگر را برگزید و میدانست که لیلی تا ابد طول می کشد
لیلی گریه کرد
لیلی گفت:امانتی ات زیادی داغ است,زیاد تند است
خاکستر لیلی هم دارد میسوزد.امانتی ات را پس میگیری؟
خاکسترت را دوست دارم .خاکسترت را پس بگیرم؟
لیلی گفت:کاش مادرمیشدم مجنون بچه اش را بغل می کرد
خدا گفت: مادری بهانه عشق است,بهانه سوختن
تو بی بهانه عاشقی,تو بی بهانه میسوزی
لیلی گفت:دلم میخواهد ساده,بی تاب بی تب
خدا گفت: من تب و تابم بی من میمیری
لیلی گفت: پایان قصه ام زیادی غم انگیز است مرگ من مرگ مجنون
پایان قصه ام را عوض میکنی؟
خدا گفت:پایان قصه ات اشک است,اشک دریاست
دریا تشنگی است و من تشنگی ام تشنگی و اب,پایانی از این قشنگتر بلدی؟
لیلی گریه کرد ,لیلی تشنه تر شد
خدا خندید .
خدا گفت :زمین سردش است چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟
لیلی گفت: من
خدا شعله ای به او داد لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت سینه اش اتش گرفت خدا لبخند زد لیلی هم
خدا گفت: شعله را خرج کن و زمینم را به اتش بکش
لیلی خودش را به اتش کشید و خدا سوختنش را تماشا کرد
لیلی گر میگرفت و خداحافظی می کرد
لیلی میترسید که اتشش تمام شود لیلی چیزی از خدا خواست
خواست خدا اجابت کند
مجنون سر رسید . مجنون هیزم اتش لیلی شد . اتش زبانه کشید
اتش ماند زمین خدا گرم شد.
خدا گفت: اگر لیلی نبود زمین من همیشه سردش بود
من تو را دوست دارم....
تو دیگری را....
دیگری ، دیگری را....
و اینچنین است که ما تنهاییم....
دکتر شریعتی
ادامه مطلب ...